ایهام جالبیه ش یا ث؟! :)

۱۳ مطلب با موضوع «متن یا داستان» ثبت شده است

خراب آباد سرانه مطالعاتی...

در حالیکه امروز تولد یکی از دوستانم بود تصمیم گرفتم که به او یک گلستان از حضرت سعدی هدیه بدهم .یک ساعت قبل از قرار راه افتادم تا سر راه به کتاب فروشی بروم منتهی با رسیدن به محل کتاب فروشی با صحنه ای مواجه شدم بسیاررررر تامل برانگیز... 

آقای کتاب فروش در مغازه اش را تخته و به جای آن مغازه ترشی فروشی زده بود... به علت جور نبودن دخل و خرج !!!

با به هم ریختن تمام برنامه هایم مجبور شدم سریعا یک کادو بخرم و به سر قرار بروم.

بعد از دیدن دوستم آقایی کتاب به دست  به سمت ما آمد درحالیکه کتابهایش به فروش نرفته بود خودش کتابهایش را به دست گرفته بود و تبلیغ میکرد و می فروخت !!!! این هم از وضعیت نویسندگان و ناشران!

 

جالب است که سرانه مطالعه در کشور ما نزدیک دو دقیقه در روز است!!!!!!

و این یک فاجعه از نوع بسیار وخیم است.

 

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محدثه انصاری

قدر

این یک پست نیست.آمده ام به خودم بگویم امشب به عقب برگرد. از سال پیش تا به امروز چقدر به دین و ایمانت پایبند بوده ای؟ قول پارسالت با خدا را یادت هست؟ قرار است چه کار کنی ؟میترسم چشم هایم را ببندم و فکر کنم به هر آنچه گذشت. میترسم که به جای بهتر شدن بدتر شده باشم...


هر روز این سوال را از خودم میپرسم برای چه به این زمین آمده ام ؟حتما مسئولیتی بزرگ به دوش من است. نکند چشم از این جهان فرو بندم بدون فهمیدن این هدف بزرگ.



پ.ن:التماس دعا

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محدثه انصاری

خدا حافظ

سلام


به دلیل مقوله ی امتحانات نهایی و اینکه تاثیرش در کنکور نود و پنج سی درصد شده . به مدت  شش هفته این وب بدون فعالیت میشود.


اشاءلله بعد از گرفتن کارنامه دوباره این وب به روز خواهد شد.


التماس دعا شدیدا


یاعلی


خدانگهدار✳

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محدثه انصاری

خودمونی(پریشان نوشته های ذهنی)

این دفعه نه نوشته ی ادبی نوشتم نه شعر !


آخر سال حس سردرگمی دارم . انگار گم شدم . عقب رو که نگاه کنم میبینم هیچ کاری نکردم . چقدر زود گذشت و چقدر زود میگذره عقربه ها با پای پیاده مسابقه نمیدن وگرنه زمان آروم تر میدوید . شاید من عادت به گله دارم خدا برای کشیدن هر نفس کمکم کرد و برای هر قدم هوامو داشت زمان هم در اختیارم گذاشت انگار میخوان سوت آخر دنیا رو بزنن بگن وقت تمومه هر کاری کردی بردار و بیار روی میز محاکمه و من یک کیسه ی خالی ببرم بذارم روی ترازوی خدا بگم این حاصل هفده سال زندگیه . خدا یه لبخند بزنه و بگه بعد این همه زمان هرچی جعبه ی پوچ بوده گذاشتی توی کیسه ات. معلومه دیگه طبق قوانین ریاضی صفر در هر عددی ضرب بشه جواب بازم صفره پس پوچ هم ضرب در هرچیزی میشه پوچی....باید هوش و حواسم رو جمع کنم مثل اینکه دارم بازنده ی دنیا میشم.


پ.ن: این آخرین پست نود و سه هست.

پ.ن2: تا وقتی شعری ننوشتم دیگه این وب به روز نمیشه.

پ.ن3: سال خوبی داشته باشید . نوروز پیشاپیش مبارک!

پ.ن4:ایامه فاطمیه تسلیت.

پ.ن5:التماس دعا.



۳۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محدثه انصاری

پیامبر من از برگ گل لطیف تر است اما من...

دلم پر است از همه جا ، از همه کس، اول از همه از خودم.

لطفا اگر خودتان را کامل و بالغ میدانید این مطلب را نخوانید . جدی میگویم . من حال و حوصله ی بحث کردن ندارم ! این ها فقط پریشان نوشته های ذهن یک دختر 17 ساله است!!!!!


یادمان باشد اگر انگشتمان را به سمت کسی میگیریم هنوز سه تای آنها به سمت خودمان است 

همه اش تقصیر ماست که یک مجله ی از همه جا بی خبر و بدون اطلاع از نحوه ی زندگی کسی او و دینش را به سخره میگیرد.

تقصیر من است که هیچ کس نمیداند پیامبر من چه کسی است؟ تا کی مثل کبک سر در برف فرو ببریم ؟ بس نیست؟!!


میگوید عاشق محمدم    

.

.

.

عشق به محمد و بی نمازی؟


میگوید من محمد را دوست دارم  باشد قبول است

.

.

.

.

اما آیا عاشق محمد با نامحرم دوستی میکند؟!!!!


باز میگوید من عاشق محمدم اما مگر دوستدار محمد غیبت میکند

                                         مگر عاشق محمد بی حجاب است

                                        مگر عاشق محمد در برابر ظلم سکوت میکند؟!

                                        مگر عاشق محمد پدر و مادرش را آزار میدهد؟!


به خاطر همین ها میترسم دروغ باشد اگر بگویم من محمد را دوست دارم!ولی محبتش را در دلم حس میکنم . 

انقدر با رفتارمان عکس رفتار پیامبر را به جهانیان مخابره کرده ایم که دیگران به خودشان اجازه ی هر کاری را بدهند!


                                             آیا واقعا عاشق محمدیم؟


فقط یک قدم به سمت عاشقی برداریم چنان مست عشقش میشویم که نمیگذاریم هیچ احدی به او بی احترامی کند.

۱۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
محدثه انصاری

یه خاطره همینطوری بدون هیچ نکته ی آموزنده:)))

بچه ها میدون سمت کلاس و داد میزنن اومدش . همه سر جاهاشون میشینن قلبم میزنه امروز قراره برگه های فیزیک روبده مثل همیشه آروم و با وقار میاد سمت میزش و به همه سلام میکنه . یکی از بچه ها از ته کلاس داد میزنه خانم برگه ها چی شد ؟ معلم روشو به سمت ما میکنه و میگه خستگی به تنم موند اینا نمره بود اوردین ده ،یازده ،نه حتی شیش! کلاس میره رو هوا .

ادامه میده شما یعنی دانش آموز سوم ریاضیید؟! یکی از بچه ها میگه چرا همه همینو میگن از شما گرفته تا معلم دینی و ادبیات یه روز که بد بشیم رشته امون رو میزنن تو سرمون . معلم خنده اش میگیره میگه ببخشید رشته ی شما دو درس اصلی داره فیزیک و ریاضیات این حرفو نزنم چی بگم؟! قلبم میزنه میره سمت دفترش تا یکی رو صدا بزنه بره پا تخته بعدش میگه بالاترین نمرتون نوزده بوده تو کل ریاضیا بیست نداشتیم امتحان به این آسونی. دیگه اشکم داره در میاد زل میزنم تو چشمهاش نمره های خوب رو میخونه یه نوزده و سه تا هجده و هفتاد و پنج !! بقیه هم زیر پونزده من جزءنمره های خوب نیستم  قلبم داره از جا کنده میشه انقدرا بد نداده بودم .... تا آخر ساعت هیچی از درس نمیفهمم ...

برگه ها رو از کیفش درمیاره و شروع میکنه به دادنش دست زهرا رو میگیرم تو دستم بیچاره از بس دستش رو فشار دادم آخش درمیاد آخرین برگه برگه ی منه. برگه رو به سمتم میگیره میترسم نمرمو نگاه کنم. برگه رو میگیرم جلوی چشمم .

هجده شدم قلبم ساکت میشه انگار کوه کندم از بس خسته شدم  از بس استرس بهم وارد شد.  زهرا یکی میزنه پس گردنم ببین هی فقط جیغ و داد کن فیزیکمو آباد کردم رفت . بچه جون برو یه فکری به حال اون عربیت بکن! 

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محدثه انصاری

یه فنجون انرژی مثبت!

فکرش را بکن ! من و تو خوشبخت ترین آدم های این کره هستیم.


من کپی ندارم .تو کپی نداری.من کپی نیستم ؛حتی کوچکترین بخش های بدنم با همه ی آدمهایی که در این دنیا بوده اند ،هستند ،و خواهند بود فرق دارد! پس من خیلی خوشبختم. پس تو خیلی خوشبختی.


از من با این نگاه و با این طرزفکر فقط من وجود دارم . هیچکس نمیتواند مثل من یا تو باشد حتی اگر رفتارهایمان را تقلید کند.. پس من تک محدثه ی خدا هستم و تو تک..........خدا هستی (جای خالی را بااسم خودتون پر کنید !!!!!!)


حالا با این تفاسیر آیا کفر نیست که فقط به دنیا بیاییم ،زندگی کنیم ، هوا را آلوده کنیم،به کره ی زمین آسیب بزنیم و بعد بمیریم؟ در حالیکه هیچ حرفی نزده باشیم و هیچ خدمتی نه به خودمان و نه به دیگران کرده باشیم.


وقتی خدا از هر نفر یکی به دنیا میفرستد یعنی بر عهده  هر کس رسالتی است . یعنی زمین به ما احتیاج دارد.یعنی ما میتوانیم چیزی باشیم یا کاری کنیم که به خدا نزدیک شویم و خالق باشیم اما نمیشود خود خدا شویم فقط میتوانیم فاصله را کم کنیم .***


حتی اگر از جنبه های بد هم در نظر بگیری باز هم من و تو خوشبخت ترین آدم های کره ی خاکی هستیم . وقتی بیمار میشویم فقط ما هستیم که به روش خودمان با درد مبارزه میکنیم و روش های ما حتی برای غصه خوردن هم با بقیه فرق دارد . شاید هزاران نفر دیگر بیماری من را داشته باشند اما روش آنها برای مبارزه با بیماری با من قرق دارد.


پس من و تو خوشبخت ترین آدم های روی زمین هستیم .




** وقتی این جمله را نوشتم یاد حرف معلم ریاضیم افتادم اینکه میگفت ما آدما میتونیم خیلی به خدا نزدیک بشیم و هر بار فاصلمون  را با خدا نصف کنیم اما هیچوقت خود خدا نمیشیم . دلیل ریاضیش هم اینه که وقتی یه پاره خطی داری که هر بار نصفش میکنی هیچوقت فاصله صفر نمیشه!


پ.ن: خودم خیلی به انرژی مثبت احتیاج داشتم که اینو نوشتم ... شمام یه جرعه میل کنید!

۲۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محدثه انصاری

ورود به وادی هفده سالگی!

همیشه حس عجیبی داشتم ... لحظه و ساعت تولدم که نزدیک میشد... اما اینبار همه چیز فرق میکرد.. توی مدرسه بودم حتی خودم هم یادم نبود که تولدم شده.... دیگر مثل قدیمها این روز رنگ و بوی خاصی نداشت.. بیشتر غصه ی این را داشتم که روز تولد همه راهی کربلا شدند و من جا ماندم! چه حس بدی . دوست داشتم خدا کربلا کادو بدهد...حتی احساس شعریم که منحدم شده . دارم فکر میکنم بزرگ شدنم دارد روحم را به کشتن میدهد . یا حتی احساسم را.....


نوشته شده در 15/9

انتشار در 16/9

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محدثه انصاری

قربان کرامتت....

سلام دوستان انشالله دوشنبه این هفته من راهی یه بهشت میشم. خدا قسمت شما هم بکنه.

قربون امام رضا برم که وقتی پارسال این موقع تو حرم گفتم سال دیگه همین موقع منو دعوت کن ؛دعوتم کرد اونم برای تولدش.... گرچه شلوغ اما خالی از لطف نیست. امیدوارم تو این چند روز بتونتم با خودم کنار بیام و خیلی از سر درگمی هامو حل کنم برام دعا کنید....


+حلالمون کنید در این دنیای مجازی.....


پ.ن: شعر از آقای طاهری


غم ماه پشت این در فرق دارد

نگاه قلب با سر فرق دارد

کبوتر رفت مشهد تازه فهمید 

کبوتر با کبوتر فرق دارد.....

۲۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محدثه انصاری

یک سال گذشت.....

چقدر زود میگذره . پارسال که بلاگفا حوصله امو سر برده بود و هر روز باهاش مشکل داشتم اومدم اینجا یک صفحه برپا کردم که نوشته های به قول خودم شعر رو اینجا بنویسم. اولش اسمش مسافر بی چمدان بود بعد بدون هیچ علتی سبزینه شد حالا هم که...



از اینها بگذریم گفتم برای یک ساله شدن وب یه تغییری توش انجام بدم مشخص باشه یه اتفاقی افتاده!!!!



پ.ن: روز دختر مبارک باشه.+ هفته کرامت



۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محدثه انصاری