ایهام جالبیه ش یا ث؟! :)

۱۳ مطلب با موضوع «متن یا داستان» ثبت شده است

بعد از مدتها یک متن....

یکبار دیگر تابستان آمد ...اما هنوز هم نیامده ای...تا کی چشم به راهت باشم تا شاید روزی قاصدی آمدنت را شادباش بگوید . اصلا که گفته که جمعه ها باید کنار کوچه نشست و زل زد به ته کوچه تا شاید کسی نوید آمدنت را بدهد!نه همه ی روزها مال شماست.

بید های مجنون هم از اول مجنون نبودند جمال تو را که دیدندمجنون شدند و سر به بیابان گذاشتند

ای شادی بخش بیا تا سرو شوند بید های مجنون ؛ استوار ، صبور و همیشه سبز...

همه ی گلها پژمرده اند...چند سالی است جلوه ی قبل را ندارند. باغبانان امروزشان خوب نیستند . دست نوازشگر تو را طلب میکنند......

۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محدثه انصاری

این پست اختصاصی برای خدا نوشته شده


سلام خدا جون....

الان بیشتر از هر وقت دیگه احساست میکنم....وقتی که زیر برف می ایستم....

نمیدونم اما خیلی نزدیکی....

ممنون برای باریدن برف بعد از سالها ؛ ممنون...

 

 

 

 

 

 

پ.ن:مثل برف صادق باش،نگاه کن که چطور گذشته ی خودش را بی کم و کاست نشان میدهد...مسافر هایی که روی قلبش عبور کرده اند

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محدثه انصاری

تقدیم به شهرم!


 

 

 

تکه ابرهایی که این روزها با سرزمین من قهر کرده اند و آدم هایی که بی خیال دنیای اطرافشان سر خود را لای کتاب زندگیشان کرده اند ،همانی که جز مادیات است و دخترانی که خود را باخته اند!همه ی مردم سرزمینم خود واقعیشان را گم کرده اند لای خرج و مخارج زندگیشان و حرص میزنند و یادشان رفته اگر اسممان مسلمان است حرص برای چه؟

مردمی که این روزها معنویت و اصالت خود را به آبهای خشکیده ی سرزمینم سپردند و شاید همین غمها بود که آبها با ما قهر شدند. عجب روزگار عجیبی ست!

روزگاری صدای زنگ دوچرخه ها توی کوچه پس کوچه ی شهرم میپیچید و بعد از آن صدای اذان بود که شهرم را معطر میکرد اما حالا....

ناممان مسلمان است. آری. میگویند مسلمان ها برادر یکدیگرند. میگویند مسلمان ها پشت همند!!!بله ما مسلمانیم اما کو آن برادری و یکدلی؟

روزگاری جنگ شد . بزرگمردانی از وطنم برخاستند و به قول آوینی جز مرد ترین مردان کسی به دروازه ی آسمانی خرمشهر راه پیدا نکرد.

آری ما همان هستیم فقط خود را بین دورویی هایمان گم کرده ایم. ما همانیم فقط با نقاب هایی که عکس اصالت ما را نشان میدهد.

شاید بهتر باشد بگویم ما همان بودیم و اکنون که فرهنگ خود را گم کرده ایم شده ایم کسی که به صفحه ی شخصی بازیکن محبوب جهان میرود و توهین میکند.

ما همانیم با این تفاوت که روزگاری رگ غیرت داشتیم و مردان مرد بودند و زنان زن!البته امروز از قیافه ی مردان به اصطلاح مردمان میتوان تا ته خط را خواند....

قصدم از اول این نوشته این بود که بگویم روزگاری سرزمینم را در اختیار کسانی قرار دادیم که در قسمت های مرزی زندگی میکردند و آن موقع همه با هم برادر بودیم و حالا....

وحالا که ابرها با سرزمین من قهر کرده اند و شاید تا چند سال دیگر جز کویر چیزی برای شهرم باقی نماند!ما تقاضای آب کردیم از کسانی که روزگاری پناهشان دادیم و آنها دست رد بر سینمان زدند.

دست شما درد نکند برادر مسلمان خواهر مسلمان من !

خوب جوابمان را گرفتیم با اعتراض های شما نسبت به فرستادن آب به شهرم برای لبهای تشنه ی زاینده رود.....خوب موقع ناراحتی یاریمان کردید!

و اما سخن آخر:

ما دیگر از برادر خورده ایم و انتظاری نداری از کمک اجنبی ها اگر روزگاری ....ولش کن مهم نیست. فقط میگویم ما از برادر مسلمان خورده ایم همانی که به قول پیامبر(ص)بایست یار و یاور هم می بودیم.

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محدثه انصاری