یکبار دیگر تابستان آمد ...اما هنوز هم نیامده ای...تا کی چشم به راهت باشم تا شاید روزی قاصدی آمدنت را شادباش بگوید . اصلا که گفته که جمعه ها باید کنار کوچه نشست و زل زد به ته کوچه تا شاید کسی نوید آمدنت را بدهد!نه همه ی روزها مال شماست.

بید های مجنون هم از اول مجنون نبودند جمال تو را که دیدندمجنون شدند و سر به بیابان گذاشتند

ای شادی بخش بیا تا سرو شوند بید های مجنون ؛ استوار ، صبور و همیشه سبز...

همه ی گلها پژمرده اند...چند سالی است جلوه ی قبل را ندارند. باغبانان امروزشان خوب نیستند . دست نوازشگر تو را طلب میکنند......