جای مهر روی پیشانی قاتلت رنگ باخت

شمشیر از خجالت آب شد

و 

زمان همان جا

توی سجده ماند


در ها همه چشم دوختند به کوچه


تا 


نان ببری و به کو به شان بکوبی


زهرا شادمان بود

برای او شب عروسیتان بار دیگر تکرار میشد