گردن بندت را به من بده
پیراهنت را
شالت را...
کفش هایت را....
اصلا هر چه داری به من بده بعد برو
بگذار با اینها ماشینی بسازم که
پل
ارتباطم
با گذشته باشد.....
گردن بندت را به من بده
پیراهنت را
شالت را...
کفش هایت را....
اصلا هر چه داری به من بده بعد برو
بگذار با اینها ماشینی بسازم که
پل
ارتباطم
با گذشته باشد.....
وقت شمردن جوجههاست،
آخر پاییز؛
و توافقی که وعدهاش گوشهایی را کر و چشمهایی را کور کرده است.
ماندهایم چه بخوانیم، «بادا بادا مبارک بادا …» یا «…».
.................................................................................................
سلام همسنگر
منتظر شما در سایت راه شهدا هستیم...
اگر تا به حال تبادل لینک نکردیم و مایل به تبادل لینک بودید خبر بدید.
یا علی
ناخوشی...
میخواهم راحت باشم…
بی جسارت و بی خجالت..
در جواب چه خبرها؟
چشمانم را ببندم و بگویم..
ناخوشی…………..
دلــــــم ؛
گـاهی میــگیــرد !
گـاهی میــسوزد !
و حتی گـاهی ،
گـاهی نــه _خِیــلی وقتـــها_
میـــشکند !
امــ ـا هنـــــوز می تَپــــد ....
یه چیزی مثل ربات میخواد
اگه ماشین باشه باید پل رو با یه متناسب تر عوض کرد
البته نظر منه ها