پلک بر هم می زنی من هم پریشان میشوم

باز هم از ماجرای عشق گریان میشوم


روی لبهایت دوباره سیب سرخی دیده ام

انقدر بازی نکن با من که خواهان میشوم


چشم بر من دوختی و قلب من آزاد شد

از نگاه بی حواسم هم پشیمان میشوم


بوی عطرت را میان دفترم خشکانده ام

با دم عیساییت قطعا که درمان میشوم


عشق تو یک لطف دیگر بود از نزد خدا

با حضورت در کنارم مثل شاهان میشوم!