* حالا فرصت خوبیه که از شعر های سال گذشته ام بگذارم اونایی که تو دفترم خاک میخورن. تا بلکه دوباره  شعر جوشش پیدا کنه....


لطفا به ادامه ی مطالب برید



مثل اینکه در سکانس مهم فیلم برق برود

یا اینکه جرقه های فشفشه ی تولدت  زندگی ات را به آتش بکشد....


چه قصه ی عجیبی است

مثل اینکه جناب عشق عادت دارد قافلگیرمان کند.....


**********************************************************



تابستان پشت پنجره می تابد

آنقدر که آبها با ماشین ها گرگم به هوا بازی کنند

وما


اینطرف

زمستانی است میانمان.....

آنقدر سرد که شیشه ها بخار کرده.


بین من و تو پر از مه است

پر از سرما


هر چه ها میکنم گرم نمیشویم......


فقط بینمان سرد تر میشود

فکر کنم از دهان من 

چیزی به جز باد های سرد سیبری نمی وزد!!!


**********************************************

زندگی بامن کاری کرد 

که کاکتوس بشوم 


وهمه وقتی من را میبینند 

انگشتهایشان را شلیک میکنند به طرفم


حتی خارهایم اثر نمیکند..... مردم از هیچ چیز نمیترسند....




پ.ن: این آخری رو حتی رو کاغذ هم ننوشتم انقدر داغه همین حالا فی البداهه اومد تو سرم.... خوشحالم مثل اینکه یه اتفاقایی برای احساسم افتاده