سرلوحه ی زندگی من باران بود

او بود که با خنده ی من خندان بود


دستان خودش همیشه در پشتم بود

نرمی نوازشش کمی پنهان بود


من کاسه به دست زیر چشمان خودم

او غصه ی قلب نازکم خواهان بود


در درد کشیدن وجودم حتی؛

لب های نشسته بر دعا درمان بود


او زود گذشت مثل یک رود روان

او هر چه که بود باز هم باران بود.