امروز 

حتی تو هم فهمیدی قلبم از کار ایستاد 

و من که توی ccu  بودم

تو فقط خوشحال بودی

و اشک میریختی


حتما از شوق زیادت بود.


و بعد رفتی  ته ته ته بیمارستان


یک بطری آب معدنی خریدی و روی خاکستر ها ی قلبم ریختی 


وبعد ته ته ته خیابان

کس دیگری را پیدا کردی


حتما او هم کارش به ccu میکشد

و

بعد

تو

اینبار با دو قوطی خالی آب معدنی


ته ته ته خیابان...

.

.

.


نه همه چیز جواب دارد!!

این شعر انتقام من است که با ماشین به تو میزنم


همان ته ته خیابان


و تو که میمیری

یک- یک مساوی میشویم.....


پ.ن: این یه شعر عتیقه مال چهار -پنج ماه پیشه. مغز شعریم منهدم شده چند وقته نمیتونم بنویسم. 

شاید ..... نمیدونم!!!! برام دعا کنید