ایهام جالبیه ش یا ث؟! :)

کپی

قصه ی زندگی من با تو
قصه ی من و تصویرم روی آینه است

من پیشنهاد خوبی دارم

تو که کپی برابر اصل منی

  نباشی بهتر نیست؟!!!
۱۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محدثه انصاری

دی نوشت...

سلام بالاخره من برگشتم . برای جبران چندتا شعر گذاشتم از اونایی که در طول امتحان نوشته بودم.... لطفا نقد یادتون نره!!!!!


به ادامه ی مطالب برید

۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محدثه انصاری

شب شعر

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محدثه انصاری

یه فنجون انرژی مثبت!

فکرش را بکن ! من و تو خوشبخت ترین آدم های این کره هستیم.


من کپی ندارم .تو کپی نداری.من کپی نیستم ؛حتی کوچکترین بخش های بدنم با همه ی آدمهایی که در این دنیا بوده اند ،هستند ،و خواهند بود فرق دارد! پس من خیلی خوشبختم. پس تو خیلی خوشبختی.


از من با این نگاه و با این طرزفکر فقط من وجود دارم . هیچکس نمیتواند مثل من یا تو باشد حتی اگر رفتارهایمان را تقلید کند.. پس من تک محدثه ی خدا هستم و تو تک..........خدا هستی (جای خالی را بااسم خودتون پر کنید !!!!!!)


حالا با این تفاسیر آیا کفر نیست که فقط به دنیا بیاییم ،زندگی کنیم ، هوا را آلوده کنیم،به کره ی زمین آسیب بزنیم و بعد بمیریم؟ در حالیکه هیچ حرفی نزده باشیم و هیچ خدمتی نه به خودمان و نه به دیگران کرده باشیم.


وقتی خدا از هر نفر یکی به دنیا میفرستد یعنی بر عهده  هر کس رسالتی است . یعنی زمین به ما احتیاج دارد.یعنی ما میتوانیم چیزی باشیم یا کاری کنیم که به خدا نزدیک شویم و خالق باشیم اما نمیشود خود خدا شویم فقط میتوانیم فاصله را کم کنیم .***


حتی اگر از جنبه های بد هم در نظر بگیری باز هم من و تو خوشبخت ترین آدم های کره ی خاکی هستیم . وقتی بیمار میشویم فقط ما هستیم که به روش خودمان با درد مبارزه میکنیم و روش های ما حتی برای غصه خوردن هم با بقیه فرق دارد . شاید هزاران نفر دیگر بیماری من را داشته باشند اما روش آنها برای مبارزه با بیماری با من قرق دارد.


پس من و تو خوشبخت ترین آدم های روی زمین هستیم .




** وقتی این جمله را نوشتم یاد حرف معلم ریاضیم افتادم اینکه میگفت ما آدما میتونیم خیلی به خدا نزدیک بشیم و هر بار فاصلمون  را با خدا نصف کنیم اما هیچوقت خود خدا نمیشیم . دلیل ریاضیش هم اینه که وقتی یه پاره خطی داری که هر بار نصفش میکنی هیچوقت فاصله صفر نمیشه!


پ.ن: خودم خیلی به انرژی مثبت احتیاج داشتم که اینو نوشتم ... شمام یه جرعه میل کنید!

۲۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محدثه انصاری

سوژه!

سوژه یعنی تو که برای دو بیت اتفاق


حلقه را به گردن خود میکنی!


شاعر یعنی من که برای نوشتنت دست به قلم میبرم...


و فردا صبح توی روزنامه ی همشهری مینویسند:

                                                           ((همشهری شما به علت نداشتن نان شب خودش را...))

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
محدثه انصاری

حسین....

وقتی میرسم که اذان میگویند...


از قاب کامپیوتر زیارت کردنت فقط دل کباب میکند


و شلوغی مرا حسود.....


اصلا قلم خودش بی تاب رفتن میشود


    وقتی هنوز پاهای من بی تاب اش را در خود خفه میکنند......



پ.ن: فی البداهه هنگام زیارت آنلاین امام حسین (ع)  .  شما هم امتحانش کنید!!!!


پ.ن 2: یاد یه بیت از استاد توانام آقای خادم افتادم


                                              تو با سه بار نام آتشین خود

                                            چقدر دل کباب میکنی حسین!

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
محدثه انصاری

ورود به وادی هفده سالگی!

همیشه حس عجیبی داشتم ... لحظه و ساعت تولدم که نزدیک میشد... اما اینبار همه چیز فرق میکرد.. توی مدرسه بودم حتی خودم هم یادم نبود که تولدم شده.... دیگر مثل قدیمها این روز رنگ و بوی خاصی نداشت.. بیشتر غصه ی این را داشتم که روز تولد همه راهی کربلا شدند و من جا ماندم! چه حس بدی . دوست داشتم خدا کربلا کادو بدهد...حتی احساس شعریم که منحدم شده . دارم فکر میکنم بزرگ شدنم دارد روحم را به کشتن میدهد . یا حتی احساسم را.....


نوشته شده در 15/9

انتشار در 16/9

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محدثه انصاری

عتیقه2

* حالا فرصت خوبیه که از شعر های سال گذشته ام بگذارم اونایی که تو دفترم خاک میخورن. تا بلکه دوباره  شعر جوشش پیدا کنه....


لطفا به ادامه ی مطالب برید

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
محدثه انصاری

انتقام

امروز 

حتی تو هم فهمیدی قلبم از کار ایستاد 

و من که توی ccu  بودم

تو فقط خوشحال بودی

و اشک میریختی


حتما از شوق زیادت بود.


و بعد رفتی  ته ته ته بیمارستان


یک بطری آب معدنی خریدی و روی خاکستر ها ی قلبم ریختی 


وبعد ته ته ته خیابان

کس دیگری را پیدا کردی


حتما او هم کارش به ccu میکشد

و

بعد

تو

اینبار با دو قوطی خالی آب معدنی


ته ته ته خیابان...

.

.

.


نه همه چیز جواب دارد!!

این شعر انتقام من است که با ماشین به تو میزنم


همان ته ته خیابان


و تو که میمیری

یک- یک مساوی میشویم.....


پ.ن: این یه شعر عتیقه مال چهار -پنج ماه پیشه. مغز شعریم منهدم شده چند وقته نمیتونم بنویسم. 

شاید ..... نمیدونم!!!! برام دعا کنید

۱۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
محدثه انصاری

پل

گردن بندت را به من بده

   پیراهنت را

           شالت را...

              کفش هایت را....


                 اصلا هر چه داری به من بده بعد برو

بگذار با اینها ماشینی بسازم که 

                                      پل 

                                            ارتباطم

                                                با گذشته باشد.....

۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
محدثه انصاری