این دفعه نه نوشته ی ادبی نوشتم نه شعر !


آخر سال حس سردرگمی دارم . انگار گم شدم . عقب رو که نگاه کنم میبینم هیچ کاری نکردم . چقدر زود گذشت و چقدر زود میگذره عقربه ها با پای پیاده مسابقه نمیدن وگرنه زمان آروم تر میدوید . شاید من عادت به گله دارم خدا برای کشیدن هر نفس کمکم کرد و برای هر قدم هوامو داشت زمان هم در اختیارم گذاشت انگار میخوان سوت آخر دنیا رو بزنن بگن وقت تمومه هر کاری کردی بردار و بیار روی میز محاکمه و من یک کیسه ی خالی ببرم بذارم روی ترازوی خدا بگم این حاصل هفده سال زندگیه . خدا یه لبخند بزنه و بگه بعد این همه زمان هرچی جعبه ی پوچ بوده گذاشتی توی کیسه ات. معلومه دیگه طبق قوانین ریاضی صفر در هر عددی ضرب بشه جواب بازم صفره پس پوچ هم ضرب در هرچیزی میشه پوچی....باید هوش و حواسم رو جمع کنم مثل اینکه دارم بازنده ی دنیا میشم.


پ.ن: این آخرین پست نود و سه هست.

پ.ن2: تا وقتی شعری ننوشتم دیگه این وب به روز نمیشه.

پ.ن3: سال خوبی داشته باشید . نوروز پیشاپیش مبارک!

پ.ن4:ایامه فاطمیه تسلیت.

پ.ن5:التماس دعا.