گردن بندت را به من بده
پیراهنت را
شالت را...
کفش هایت را....
اصلا هر چه داری به من بده بعد برو
بگذار با اینها ماشینی بسازم که
پل
ارتباطم
با گذشته باشد.....
گردن بندت را به من بده
پیراهنت را
شالت را...
کفش هایت را....
اصلا هر چه داری به من بده بعد برو
بگذار با اینها ماشینی بسازم که
پل
ارتباطم
با گذشته باشد.....
ashkan khan
عمار رهبر
وقت شمردن جوجههاست،
آخر پاییز؛
و توافقی که وعدهاش گوشهایی را کر و چشمهایی را کور کرده است.
ماندهایم چه بخوانیم، «بادا بادا مبارک بادا …» یا «…».
.................................................................................................
سلام همسنگر
منتظر شما در سایت راه شهدا هستیم...
اگر تا به حال تبادل لینک نکردیم و مایل به تبادل لینک بودید خبر بدید.
یا علی
فانوس جزیره
تک نویسی...
اهورا ...
ناخوشی...
میخواهم راحت باشم…
بی جسارت و بی خجالت..
در جواب چه خبرها؟
چشمانم را ببندم و بگویم..
ناخوشی…………..
اهورا ...
دلــــــم ؛
گـاهی میــگیــرد !
گـاهی میــسوزد !
و حتی گـاهی ،
گـاهی نــه _خِیــلی وقتـــها_
میـــشکند !
امــ ـا هنـــــوز می تَپــــد ....
وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
مسا فر
مسا فر
ashkan khan
F@timA dehghan
یه چیزی مثل ربات میخواد
اگه ماشین باشه باید پل رو با یه متناسب تر عوض کرد
البته نظر منه ها