دیوار هایی پر از خون
پر از اسپری
اسپری هایی به رنگ مرگ!
آدمی که تلوزیون رنگی ندیده برایش فرقی نمی کند
اما ما تلوزیون رنگی دیده بودیم
که برای تعویض تلوزیون
به کوچه ها رفتیم
و دست به یقه ی مجسمه* شدیم
*:منظور مجسمه شاه
دیوار هایی پر از خون
پر از اسپری
اسپری هایی به رنگ مرگ!
آدمی که تلوزیون رنگی ندیده برایش فرقی نمی کند
اما ما تلوزیون رنگی دیده بودیم
که برای تعویض تلوزیون
به کوچه ها رفتیم
و دست به یقه ی مجسمه* شدیم
*:منظور مجسمه شاه
یک گلدان پر از برگهای خواب رفته
یک آسمان پر از مهاجر
و مادر بزرگم که عمر خود را می بافد
ردیف به ردیف
زیر و رو
میگذرد
به آخرش رسیده باید ته بیندازد
ته زندگی
.
.
.
عشق میخواهد.....
عشق میخواهد نه پا....
جانبازی را دیدم که با دست می آمد...
و زنانی که در راه اشک میریختند و زیر اشک ها گل میرویید....
عشق میخواهد....
دل ما خیلی وقت است رهسپار شده....
شعر هایت را بگذار لب کوزه
مدتی بعد
حتی آبی برای خوردن نیست...
++++++