یک مرد با صدای تو آرام میگرفت
یک شعر با نگاه تو هی وام میگرفت
یک قصه ی خمیده و یک درد بی شروع
با یک اشاره (الام ابی) نام میگرفت...
یک مرد با صدای تو آرام میگرفت
یک شعر با نگاه تو هی وام میگرفت
یک قصه ی خمیده و یک درد بی شروع
با یک اشاره (الام ابی) نام میگرفت...
نظرم بی هوا به تو افتاد
پیچ و تابِ دمِ این موی تو و
بوی تو مست می کند من را
دست بردم به سوی روی تو و
باد هم دست بر نمی دارد
می وزد هر طرف به سوی تو و
من شدم عاشق صدای خوشت
سادگی در میان خوی تو و
عاشقی درد نیست باطنِ ماست
عشق از هر طرف به کوی تو و
*دوستان عزیز ((و)) آخر هر بیت اُ خونده میشه.